کد مطلب:28872 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:137

غارت بُسْر بن اَرطات












2860. تاریخ الطبری - به نقل از عوانه -: پس از ماجرای حكمیّت، معاویة بن ابی سفیانْ بُسْر پسر ابو اَرطات را كه مردی از بنی عامر بن لُؤَی بود، همراه سپاهی روانه ساخت. از شام حركت كردند تا به مدینه رسیدند. آن روز، ابو ایّوب انصاری كارگزار علی علیه السلام در مدینه بود. ابو ایّوب از آنان گریخت و در كوفه به نزد علی علیه السلام رفت.

بُسْر وارد مدینه شد، به منبر رفت و كسی با او نجنگید. از روی منبر فریاد برآورد: ای دیناریان، ای نجّاریان،ای زریقیان! ای پیرِ من، ای پیر من! دیروز با او بودم. اینك او كجاست؟ مقصودش عثمان بود.

سپس گفت: ای مردم مدینه! به خدا سوگند، اگر فرمان معاویه به من نبود، هیچ كس از مردانتان را در مدینه زنده نمی گذاشتم. مردم مدینه با او بیعت كردند. كسانی نزد بنی سلمه فرستاد و گفت: به خدا سوگند، نزد من نه امانی دارید و نه بیعتی، تا آن كه جابر بن عبد اللَّه را بیاورید.

جابر به نزد اُمّ سلمه همسر پیامبرصلی الله علیه وآله رفت و به او گفت: تو چه صلاح می بینی؟ می ترسم كشته شوم، و این هم بیعتی گم راهانه است.

امّ سلّمه گفت: من صلاح می بینم كه بروی و بیعت كنی. من پسرم عمر بن ابی سلمه را هم گفتم كه بیعت كند. به دامادم عبد اللَّه بن زمعه هم گفتم كه بیعت كند - زینب دختر ابو سلمه زن وی بود -. جابر نیز رفت و بیعت كرد.

بُسر خانه هایی را در مدینه خراب كرد. سپس به مكّه رفت. ابو موسی ترسید كه وی را بكشد. بسر به او گفت: با صحابی پیامبر خدا چنین نخواهم كرد، و رهایش ساخت. پیش از آن ابو موسی به یمن نوشته بود كه لشكری از سوی معاویه آمده است كه مردم را می كُشد، هر كس را به حكومت گردن ننهد، می كُشد.

سپس بُسر به سوی یمن رفت. عبید اللَّه بن عبّاس، كارگزار علی علیه السلام در یمن بود. چون از آمدن آن لشكر خبر یافت، به كوفه گریخت و نزد علی علیه السلام رفت و عبد اللَّه بن عبد المدان حارثی را به جای خود بر یمن گماشت. بُسر آمد و او و پسرش را كشت. بُسر، بار و بُنه عبید اللَّه بن عبّاس را دید كه دو كودك خردسال او نیز درمیان آنها بود. هر دو را سر بُرید.

برخی گفته اند: دو فرزند عبید اللَّه بن عبّاس را نزد مردی از بنی كنانه از بادیه نشینان دید. چون خواست آن دو را بكشد، آن مرد گفت: این دو بی گناه را چرا می كشی؟ اگر آنان را می كشی، پس مرا بكُش. گفت: می كشم. ابتدا آن مرد را كشت و سپس آن دو فرزند را. آن گاه بُسر به شام بازگشت.

نیز گفته اند: آن مرد كنانی در دفاع از آن دو كودك جنگید تا كشته شد. نام یكی از آن دو كودك كه بُسر آنان را كشت، عبد الرحمان بود و دیگری قُثَم. بُسر در این شبیخونش تعداد زیادی از پیروان علی علیه السلام را در یمن به قتل رساند.

خبر بُسر به علی علیه السلام رسید. جاریة بن قُدامه را با دو هزار نفر و وَهْب بن مسعود را هم با دو هزار فرستاد. جاریه آمد تا به نجران رسید و آن جا را آتش زد و شماری از پیروان عثمان را گرفت و كشت. بُسر و همراهانش از آن جا گریختند. آنان را تعقیب كرد تا به مكّه رسید.

جاریه به آنان گفت: با ما بیعت كنید. گفتند: امیر مؤمنان كشته شده است. به سود چه كسی بیعت كنیم؟ گفت: به نفع هر كس كه یاران علی با او بیعت كردند.

ابتدا نپذیرفتند. سپس بیعت كردند. آن گاه جاریه به مدینه رفت كه ابو هریره با مردم نماز می خواند. او گریخت. جاریه گفت: به خدا سوگند، اگر او را بگیرم، گردنش را خواهم زد. سپس به مردم مدینه گفت: با حسن بن علی علیه السلام بیعت كنید. پس بیعت كردند. آن روز را در مدینه ماند. آن گاه به كوفه رهسپار شد. ابو هریره دوباره برگشت و با مردم نماز خواند.[1].

2861. تاریخ الیعقوبی: معاویه، بُسْر بن ابی اَرطات را - بسر بن ارطات عامری از بنی عامر هم گفته اند - با سه هزار نفر فرستاد و به او گفت: برو تا به مدینه بگذری. اهل مدینه را آواره كن، به هر كه گذشتی او را بهراسان و به هر كس رسیدی كه مالی داشت و در اطاعت ما نبود، غارتش كن. به مردم مدینه چنین وانمود كن كه قصد جانشان را كرده ای و هیچ برائت و عذری نزد تو ندارند. پیش برو تا به مكّه برسی. در مكّه متعرّض كسی نشو. مردم بین مكّه و مدینه را به وحشت بینداز و آنان را آواره و پراكنده ساز. سپس پیش برو تا به صنعا برسی، كه آن جا پیروانی داریم و نامه آنان به من رسیده است.

بُسر خارج شد. به هیچ قبیله ای از قبایل عرب نمی گذشت، مگر آن كه طبق دستور معاویه با آنان رفتار می كرد تا آن كه به مدینه رسید. فرماندار مدینه ابو ایّوب انصاری بود كه از مدینه گریخت.

بُسر وارد شد و به منبر رفت و سپس گفت: ای مردم مدینه! مَثل بدی برای شماست: «قَرْیَةً كَانَتْء َامِنَةً مُّطْمَل-ِنَّةً یَأْتِیهَا رِزْقُهَا رَغَدًا مِّن كُلِّ مَكَانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذَ قَهَا اللَّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِمَا كَانُواْ یَصْنَعُونَ؛[2] آبادی امن و مطمئنی كه رزق و روزی اش فراوان از هر سوی می آمد، پس به نعمت های خدا ناسپاسی كردند، خدا هم به خاطر عملكردشان جامه گرسنگی و ترس بر آنان چشاند». آگاه باشید كه خداوند این مَثل را بر شما وارد ساخته و شما را اهل آن قرار داده است. بدا به چهره هایتان! سپس پیوسته به آنان دشنام می داد، تا فرود آمد.

جابر بن عبد اللَّه انصاری نزد امّ سلمه، همسر پیامبرصلی الله علیه وآله رفت و گفت: بیم آن داشتم كه كشته شوم. این بیعت هم بیعت گم راهی است.

امّ سلمه گفت: پس بیعت كن. همانا تقیّه اصحاب كهف را وا داشت كه صلیب [ برگردن] بیاویزند و در جشن ها با مردمشان شركت كنند.

بُسر در مدینه خانه هایی را ویران كرد. سپس رفت تا به مكّه رسید، و باز هم رفت تا وارد یمن شد. فرماندار علی علیه السلام در یمن عبید اللَّه بن عبّاس بود.

خبر به علی علیه السلام رسید. به سخنرانی ایستاد و فرمود: «ای مردم! اوّلین كاهش شما، رفتن خردمندان و صاحبان فكر از میان شما بود؛ آنان كه سخن می گفتند و راست می گفتند؛ می گفتند و عمل می كردند. من شما را در رفت و برگشت و نهان و آشكار و شب و روز دعوت كردم، و دعوت من جز بر فرارتان نمی افزاید. نه موعظه سودتان می بخشد و نه دعوت به هدایت و حكمت.

به خدا سوگند، من می دانم كه چه چیزی شما را اصلاح می كند؛ ولی در این كارْ تباه شدن من است. اندكی مهلتم دهید، به خدا سوگند، كسی به سراغ شما می آید كه اندوهگینتان می سازد، شما را شكنجه می دهد، خدا هم او را به سبب شما عذاب می كند. از ذلّت اسلام و تباهی دین همین است كه پسر ابو سفیان، اراذل و اوباش و اشرار را فرا می خوانَد، جوابش می دهند، و من شما را فرا می خوانم و شما صلاح نمی یابید و می گریزید. این بُسر است كه به یمن آمده است. پیش از آن نیز به مكّه و مدینه رفته است».

جاریة بن قدامه سعدی برخاست و گفت: ای امیر مؤمنان! خدا ما را از قُرب تو محروم نكند و دوری تو را نشانمان ندهد! تربیت تو تربیت خوبی است. به خدا سوگند، تو پیشوای خوبی هستی. من برای نبرد با این قوم آماده ام. مرا به سویشان اعزام كن.

حضرت فرمود: «مهیّا شو. تا آن جا كه می دانم، تو در سختی و آسایش، دلیر مردی و خجسته و نیك سرشتی».

سپس وهب بن مسعود خَثعمی برخاست و گفت: من آماده حركتم، ای امیر مؤمنان!

فرمود: «بشتاب. خداوند بر تو خجستگی دهد!».

جاریه با دو هزار نفر و وهب بن مسعود هم با دو هزار نفر بیرون شدند. علی علیه السلام آنان را فرمان داد كه در پی بُسر باشند، هر جا كه باشد، تا به او برسند. وقتی به هم رسیدند، جاریه فرمانده همه است. جاریه از بصره خارج شد و وهب از كوفه، تا در سرزمین حجاز به هم برخوردند.

بُسر از طائف گذشت تا وارد یمن شد. عبید اللَّه بن عبّاس از یمن گریخته بود و عبد اللَّه بن عبد المدانِ حارثی را به جای خود گذاشته بود. بُسر آمد و او و پسرش مالك بن عبد اللَّه را كشت. عبید اللَّه بن عبّاس دو پسرش عبد الرحمان و قُثَم را نزد جویریه دختر قارض كنانی - كه مادر آن دو بود - گذاشته بود و مردی از كنانه را هم به جای خود گذاشته بود.

چون بُسر به نزد آن زن رسید، دو پسر عبید اللَّه را طلبید تا آنان را بكشد. آن مردِ كنانی شمشیرش را كشید و گفت: به خدا سوگند، در دفاع از این دو كشته می شوم، تا عذری نزد خدا و مردم داشته باشم. با شمشیرش به زد و خورد پرداخت تا كشته شد. زنانی از بنی كنانه بیرون آمدند و گفتند: ای بُسر! مردان اند كه می جنگند، بچه ها چه كرده اند؟ به خدا سوگند، [ در] جاهلیّت هم كودكان را نمی كشتند. به خدا حاكمی كه جز با كشتن كودكان و بی رحمی استوار نشود، بد حكومتی است.

بُسر گفت: به خدا سوگند، تصمیم داشتم شما زنان را نیز از دم تیغ بگذرانم. آن دو كودك را پیش كشید و سرشان را بُرید....

سپس بُسر مردم نجران را گرد آورد و گفت: ای برادران مسیحی! به آن كه جز او معبودی نیست، سوگند، اگر از شما گزارش ناخوشایندی دریافت كنم، كشته هایتان را افزون خواهم ساخت. سپس به سوی جیشان - كه پیروان علی علیه السلام بودند - شتافت و با آنان جنگید و تار و مارشان كرد و قتل عامشان كرد. آن گاه به صنعا بازگشت.

جاریة بن قدامه سعدی به راه افتاد تا به نجران رسید و بُسر را طلبید. بُسر از او به جاهای دیگر گریخت و برای مقابله با او نَایستاد و از یاران او گروهی را كشت و با كشتن و اسیر گرفتن در پی آنان افتاد، تا به مكّه رسید. بُسر گذشت تا وارد حجاز شد و به چیزی توجّه نمی كرد.

جاریة بن قدامه از مردم مكّه بیعت گرفت. گفتند: علی علیه السلام كشته شده است، با چه كسی بیعت كنیم؟ گفت: با هركس كه یاران علی علیه السلام پس از او با وی بیعت كردند. امّا آنان بیعت نمی كردند.

گفت: به خدا سوگند، باید بیعت كنید، هرچند با نشیمنگاه هایتان! پس بیعت كردند و وارد مدینه شد، در حالی كه با ابو هریره سازش كرده بودند كه با آنان نماز بخواند. ابو هریره گریخت.

جاریه گفت: ای مردم مدینه! با حسن بن علی علیهما السلام بیعت كنید. آنان هم بیعت كردند. سپس به قصد كوفه خارج شد. مردم مدینه ابو هریره را بازگرداندند....

ابو الكنود گفته است: جاریه در پی بُسر می رفت و به هیچ شهری و به هیچ چیز توجّهی نمی كرد، تا آن كه به یمن و نجران رسید و بسیاری را كشت و بُسر از وی گریخت. نیز بسیاری از جاها را آتش زد. از این رو «آتش افروز» نامیده شد.[3].

2862. الاستیعاب: معاویه، بُسْر بن اَرطات را به یمن فرستاد. او هم زنان مسلمان را به اسارت گرفت و آنان در بازار به فروش گذاشته شدند.[4].

2863. تاریخ الیعقوبی - به نقل از ابو خالد والبی -: فرمان علی علیه السلام به جاریة بن قدامه را خواندم:

«ای جاریه! تو را به تقوای الهی كه فرا گیرنده خیر است، فرا می خوانم. به یاری خدا حركت كن و با دشمنت كه تو را به سوی او گسیل دادم، رویاروی شو و جز با كسی كه با تو بجنگد، نجنگ. بر زخمی حمله نكن و هر چند تو و یارانت پیاده باشید، حیوانی را از آنان به تصرّف مگیر. آب صاحبان آب را به خودت اختصاص مده و جز بازمانده آب آنان را، آن هم از روی رضایتشان، منوش. به زن و مرد مسلمان دشنام مده كه بر خویشتن همان فراهم آوری كه به خاطر آن شاید دیگری را ادب می كنی. به هیچ زن و مرد پیمان بسته ای (اهل كتاب) ستم مكن. به یاد خدا باش و نه در شب و نه در روز، سستی مكن.

پیاده نظام خود را سوار كنید و در آنچه در دست شماست، ایثار كنید. در كوه و دشت بشتاب و دشمن را از هر جا كه هست، بكوچان. اگر روی آورد، او را بكش و با خشم و خواری برگردان. خون را به حق بریز و به حق نگه دار. هر كس توبه كرد، توبه اش را بپذیر. در هر لحظه و هر حال، خبرها را برسان. راست باش، راست، كه دروغگو را اندیشه و فكری نیست!».[5].

2864. الغارات - به نقل از عبدالرحمان سلمی -: بُسر بازگشت و راه سماوه را پیش گرفت تا به شام رسید. نزد معاویه رفت و گفت: ای امیر مؤمنان! خدا را شكر كن، با این سپاهی كه برای جنگ با دشمنت رفتم، چه در رفتن و چه بازگشت، به هیچ یك از آنان آسیبی نرسید.

معاویه گفت: این كار خداست، نه تو!

بُسر در رفت و برگشت، سی هزار تن را كشته و گروهی را هم به آتش سوزانده بود.[6].

2865. الغارات - به نقل از كلبی و لوط بن یحیی -: پسر قیس بن زُراره شاذی، از طایفه ای از هَمْدان، نزد علی علیه السلام آمد و او را از خروج بُسر آگاهانید. علی علیه السلام مردم را فرا خواند، ولی سنگینی كردند. فرمود: «آیا می خواهید من خودم با گُردانی در پی گُردانی از نیروها در دشت ها و كوه ها بیرون بروم؟ به خدا سوگند، خردمندان و فرزانگان شما رخت بر بسته اند؛ آنان كه هرگاه فرا خوانده می شدند، اجابت می كردند و چون فرمان می یافتند، فرمان می بردند. تصمیم گرفته ام از شما دور شوم و تا شب و روز در گردش است (برای همیشه) از شما یاری نطلبم».

جاریة بن قدامه برخاسته، گفت: من به جای آنان تو را كفایت می كنم، ای امیر مؤمنان!

فرمود: «به جانم سوگند، تو خجسته سیرت و نیك آهنگ و شایسته دودمانی». و همراه او دوهزار نفر را فرا خواند (و گفته اند: هزار نفر) و فرمانش داد كه به بصره رود و همان تعداد هم از آن جا بر آنان بیفزاید.

جاریه بیرون شد و حضرت برای بدرقه او همراهش بیرون آمد. چون با او بدرود گفت، فرمود: «از خدایی پروا كن كه به سوی او باز می گردی. هیچ مسلمان یا غیرمسلمانِ عهد بسته ای را تحقیر مكن، هیچ مال و مَركب و فرزندی را به غصب مگیر، هرچند پا برهنه و پیاده باشی، و نماز را به وقتش بخوان».

جاریه به بصره آمد و به تعدادی كه با او بودند، بر نفرات خود افزود. سپس راه حجاز در پیش گرفت تا به یمن رسید. نه كسی را غاصبانه گرفت و نه كسی را كُشت، مگر گروهی را در یمن كه به ارتداد از دین برگشته بودند. آنان را كشت و سوزاند و مسیر بُسر را پرسید. گفتند: به سوی سرزمین بنی تمیم رفته است. گفت: به سوی سرزمین قومی كه از خویشتن دفاع می كنند! جاریه برگشت و در جُرَش[7] ماند.[8].

2866. الغارات - به نقل از ابو ودّاك شاذی -: زرارة بن قیس شاذی آمد و خروج بُسر به همراه عده ای را به علی علیه السلام خبر داد. حضرت بر فراز منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی فرمود:

امّا بعد؛ ای مردم! نخستین جدایی و آغاز كاهش شما، رفتن خردمندان و فرزانگان شماست؛ آنان كه چون سخن به آنان گفته می شد، تصدیق می كردند ؟ می گفتند و عدالت داشتند؛ فرا خوانده می شدند و اجابت می كردند. به خدا سوگند، من شما را در آغاز و پایان و آشكار و نهان و شب و روز و صبح و عصر فرا خواندم، و دعوتم جز بر فرار و رویگردانی شما نیفزود. آیا پند و دعوت به هدایت و حكمت، سودتان نمی بخشد؟

من به آنچه شما را اصلاح می كند و كجی تان را استوار می سازد، دانایم؛ ولی به خدا سوگند، شما را به بهای تباه ساختن خودم اصلاح نمی كنم! ولی اندكی مهلتم دهید. به خدا سوگند، كسی بر شما مسلّطخواهد شد كه محرومتان ساخته، عذابتان می كند و خدا هم او را عقوبت می كند، آن گونه كه او شما را شكنجه می دهد.

از ذلّت مسلمانان و تباهی دین است كه پسر ابو سفیان، فرومایگان و اشرار را فرا می خوانَد و پاسخ می شنود؛ ولی من شما شایستگان و نیكان را دعوت می كنم، طفره می روید و امروز و فردا می كنید! این، كار تقوا پیشگان نیست. بُسر بن ارطات روی به حجاز آورده است. و مگر بُسر كیست؟ خدا لعنتش كند! گروهی از شما به سویش بشتابید تا او را از غارتش بازگردانید. او با ششصد نفر یا بیشتر تاخته است».

مردم مدّتی سرافكنده، ساكت ماندند و چیزی نگفتند.

فرمود: «شما را چه می شود؟ لال شده اید كه حرف نمی زنید؟».

حارث بن حصیره از مسافر بن عفیف نقل كرده است كه ابو برده اَزْدی برخاست و گفت: ای امیر مؤمنان! اگر حركت كنی با تو كوچ می كنیم.

[ خطاب به جمع] فرمود: «خداوندا! شما را چه می شود؟ زبانتان به گفتارِ راست استوار مباد! آیا در چنین موقعیّتی سزاوار است كه من برون آیم؟ در این وضعیّت، مردی از شجاعان و تك سواران شما كه قبولش دارید، باید به مقابله برآید. سزاوار نیست كه من سپاه و شهر و بیت المال و كار جمع آوری خراج و داوری میان مسلمانان و بازرسی حقوق مردم را رها كنم و همراه گُردانی در پی گُردانی دیگر، در دشت ها و كوهستان ها بیرون آیم.

به خدا سوگند، این اندیشه بدی است. به خدا سوگند، اگر امید شهادت در نبرد با آنان نداشتم - كه امید دارم كه نصیبم شود - اسبم را نزدیك آورده، پا در ركاب نهاده، از شما جدا می شدم و هرگز - تا زمین در چرخش است - جویای شما نمی شدم. به خدا سوگند، آسایش جسم و جان در دوری از شماست».

جاریة بن قُدامه برخاست و گفت: ای امیر مؤمنان! خداوند، ما را بی تو قرار ندهد و به هجرانت مبتلایمان نسازد! من آماده نبرد با آنانم. مرا به سوی آنان اعزام كن.

فرمود: «آماده شو. از وقتی كه یاد دارم، تو خجسته سرشت بوده ای!».

وَهْب بن مسعود خَثْعَمی برخاست و گفت: ای امیر مؤمنان! من مردم را به سوی آنان فرا می خوانم.

فرمود: «فراخوان. خداوند تو را بركت دهد!». و فرود آمد.[9].

2867. الفتوح: پس از آن كه بُسر بن ارطات بر حَضرَموت شبیخون زد و امام علیه السلام كوفیان را برای جهاد فراخواند، به آنان فرمود: «شما را چه می شود كه جوابم را نمی دهید و چیزی نمی گویید؟ آشكارا و نهانْ شما را به نبرد با دشمنتان فرامی خوانم و فراخوان من جز بر گُریزتان نمی افزاید؟ آیا شعر و رجز می خوانید و از عزیمت گریزانید؟ دستانتان پریشان و بریده باد! جنگ و آمادگی نبرد را از یاد برده اید و دل هایتان از یاد آن غافل مانده است».

كسی چیزی پاسخش نداد.

فرمود: «آیا شگفت نیست كه معاویه فرمان می دهد و می پذیرند، فرا می خواند و جواب می دهند؛ ولی من فرمانتان می دهم، مخالفت می كنید و فرا می خوانم، جواب نمی دهید؟! به خدا سوگند، خردمندان و فرزانگان و پرهیزگاران شما رفته اند؛ آنان كه چون سخن می گفتند، راست می گفتند و چون فراخوانده می شدند، پاسخ می دادند و با دشمن رو به رو شده، مقاومت می كردند. اكنون من با گروهی ناچیز مانده ام، كه نه از پند بهره می گیرند و نه به سرانجام می اندیشند.

تصمیم گرفته ام از شما جدا شوم و همواره تا شب و روز در رفت و آمدند، از شما یاری نخواهم. من می دانم كه چه چیزی شما را اصلاح و كژی شما را درست می كند. گویا می بینم پس از من كسی بر شما حاكم می شود كه از حقوقتان محرومتان می كند و بدترین شكنجه را بر شما وارد می آورد. از خدا یاری می خواهم و تكیه بر اوست».

چون سخن علی علیه السلام پایان یافت و دید كسی پاسخ نمی دهد، به خانه اش بازگشت.[10].

2868. الغارات - به نقل از عبدالرحمان بن نعیم -: پس از صلح امام حسن علیه السلام، روزی بُسر و عبید اللَّه بن عبّاس [ كه به معاویه پیوسته بود ] با هم نزد معاویه بودند. عبید اللَّه بن عبّاس به معاویه گفت: آیا تو به این بی رحمِ قطع كننده رَحِم دستور دادی پسرانم را بكشد؟

معاویه گفت: من نه فرمان دادم و نه دلم این را می خواست.

بُسر خشمگین شد و شمشیرش را پرت كرد و گفت: تو این شمشیر را به من دادی و گفتی مردم را با آن سركوب كن، تا هر جا كه بكُشد! حالا می گویی نه دستور دادم و نه مایل بودم؟

معاویه گفت: شمشیرت را بردار. به جانم سوگند، وقتی پیش مردی از بنی عبد مناف كه دیروز دو پسرش را كشته ای شمشیرت را پرت می كنی، ناتوانی!

عبید اللَّه بن عبّاس گفت: به من حق می دهی در برابر آن دو فرزند، او را بكشم؟

یكی از پسران عبید اللَّه گفت: در مقابل آن دو، جز یزید و عبد اللَّه (پسران معاویه) را نمی كشیم.

معاویه خندید و گفت: یزید و عبد اللَّه چه گناهی كرده اند؟![11].









    1. تاریخ الطبری: 139/5، الكامل فی التاریخ: 430/2، البدایة والنهایة: 322/7.
    2. نحل، آیه 112.
    3. تاریخ الیعقوبی: 197/2. نیز، ر. ك: الغارات: 628 - 607/2، الفتوح:231/4-240.
    4. الاستیعاب: 175/243/1.
    5. تاریخ الیعقوبی: 200/2.
    6. الغارات: 639/2، شرح نهج البلاغة: 17/2.
    7. از آبادی های یمن در سمت مكّه (معجم البلدان: 126/2). پیامبر خدا با صلح در سال دهم هجری آن جا را گشود. امروز یكی از شهرهای حجاز است.
    8. الغارات: 622/2.
    9. الغارات: 624/2، الإرشاد: 272/1، أنساب الأشراف: 215/3.
    10. الفتوح: 237/4.
    11. الغارات: 661/2، أنساب الأشراف: 216/3، شرح نهج البلاغة: 17/2.